×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

مجهول ناکجا آباد

× رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید بانوی دریای من...
×

آدرس وبلاگ من

hosseinzamani.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hosseinzamani

ترس بزرگترین دشمن

باید در مورد ترس چیزی بگویم.این تنها دشمن واقعی زندگی است.فقط ترس می تواند زندگی را شکست بدهد. خوب میدانم ترس چه دشمن با هوش و حیله گری است.هیچ نوع انعطاف پذیری ندارد برای هیچ قانون یا پیمانی حرمت قایل نیست هیچ ترحمی ندارد. به سراغ ضعیف ترین نقطه شما می رود و بی تردید آن را می یابد. همیشه در ذهن شما آغاز می شود. یک لحظه آرام متکی به خود و شاد هستید. بعد ترس که خود را به شکل تردیدی ملایم درآورده چون جاسوسی به درون ذهنتان می خزد.تردید با ناباوری مواجه می شود و ناباوری سعی میکند آن را بیرون براند.اما ناباوری سرباز پیاده ای با سلاحی اندک است .تردید با کمی دشواری بر آن غلبه می کند.نگران می شوید. منطق برای کمک به شما به میدان مبارزه می آید.قوت قلب پیدا می کنید.منطق کاملا به آخرین سلاحهای فن آوری مجهز است. اما با حیرت می بینید با وجود تاکتیک های برتر و شماری پیروزیهای انکار ناپذیر منطق شکست می خورد. حس می کنید ضعیف و گیج شده اید.نگرانی تان به وحشت تبدیل می شود. هدف حمله بعدی ترس بدن شماست که همان وقت هم متوجه شده چیز خیلی بدی دارد اتفاق می افتد.همانوقت هم ریه هایتان مثل پرنده ای پرپر می زنند و روده هایتان چون ماری به هم می پی چند.زبانتان چون یک صاریغ مرده و بی جان است در حالی که چانه تان دارد در جا تاخت می زند.گوش هایتان کرمیشوند.عضلاتتان چنان می لرزند که انگار ما لا ریا گرفته اید و زانوها یتان چنان تکان می خورند انگار دارید می رقصید .قلبتان به سختی می زند در حالی که ماهیچه هایتان بیش از حد شل شده اند . بقیه بدنتان نیزهمین طور است. هر بخش بدنتان به نحوی کاملا مناسب با کارکرد آن از هم می پاشد. فقط چشم هایتان خوب کار می کنند.آن ها همیشه به ترس توجه کامل نشان می دهند. به سرعت تصمیم های عجولانه می گیرید.آخرین متحدین خود را از یاد می برید:امید و اعتماد. به این ترتیب موجب شکست خود شده اید.ترس که چیزی بیش از یک حس نیست بر شما غلبه کرده است.در قالب کلمات در آوردن این موضوع کار دشواری است.زیرا ترس ترس واقعی چنان ترسی که تمام وجودتان را به لرزه در بیاورد آن طور که حس کنید با انتهای حیات زمینی خود رو در رو شده اید مثل قانقاریا در یادتان خانه می کند: همه چیز حتی کلماتی را که باید به وسیله آن ها بیان شود را به فساد می کشاند. بنابراین برای شرح دادن آن باید به سختی مبارزه کنید تا بتوانید نور کلمات را بر آن بتابانید. زیرا اگر این کار را نکنید اگر ترس شما به تاریکی بدون کلامی تبدیل شود که از آن پرهیز می کنید یا حتی شاید بتوانید آن را از یاد ببرید. در حمله های بعدی ترس در برابر خودتان قرار می گیرید چون هرگز واقعا با دشمنی که شما را مغلوب کرده بود مبارزه نکرده اید.
جمعه 28 اردیبهشت 1391 - 2:04:40 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم